احتفالی کردن عزاداری کسی را. عزاداری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این دیدۀ تر گهی که ماتم گیرد طوفان را پیش اشک خود کم گیرد. طالب آملی (از آنندراج). مزن دست تأسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمی گیرد. صائب (از آنندراج). ، سخت غمگین نمودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، از پیش غم خوردن برای دردی نیامده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
احتفالی کردن عزاداری کسی را. عزاداری کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این دیدۀ تر گهی که ماتم گیرد طوفان را پیش اشک خود کم گیرد. طالب آملی (از آنندراج). مزن دست تأسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمی گیرد. صائب (از آنندراج). ، سخت غمگین نمودن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، از پیش غم خوردن برای دردی نیامده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مأوا کردن: نخردسایۀ اقبال هما را به جوی گیرد آن کس که بر سایۀ لطفش مأوا. شفیع اثر (از آنندراج). زمژگانت آخر به جایی رسیدم که در دیدۀ خویش مأوا گرفتم. میرزا جلال اسیر (ازآنندراج). و رجوع به مأوا کردن شود
مأوا کردن: نخردسایۀ اقبال هما را به جوی گیرد آن کس که بر سایۀ لطفش مأوا. شفیع اثر (از آنندراج). زمژگانت آخر به جایی رسیدم که در دیدۀ خویش مأوا گرفتم. میرزا جلال اسیر (ازآنندراج). و رجوع به مأوا کردن شود
سرمایه ساختن. اساس قرار دادن. وسیله ساختن: هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت چو روزگار برآمد نه مایه ماند ونه سود. ناصرخسرو. ، نیرو گرفتن. استعداد یافتن. آرایش یافتن: مگر که باغ زنیسان چو ملک مایه گرفت ز طبع و خاطر خورشید خسرو ایران. مسعودسعد. - مایه گرفتن ابر، اشباع شدن آن. بارور شدن ابر: گذشته بابنه آنجا که مایه گیرد ابر رسیده با سپه آنجا که ره نیابد باد. فرخی. ، نان برای کسی پختن. از کسی شکوه و شکایت کردن و مقدمات تنبیه و گرفتاری او را فراهم آوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). در غیبت کسی او را در نزد دیگری منفور و مکروه ساختن. سعایت و چغلی کسی کردن. کسی را نزد دیگری مقصر و گناهکار نمودن در غیبت او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مایه آمدن شود
سرمایه ساختن. اساس قرار دادن. وسیله ساختن: هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت چو روزگار برآمد نه مایه ماند ونه سود. ناصرخسرو. ، نیرو گرفتن. استعداد یافتن. آرایش یافتن: مگر که باغ زنیسان چو ملک مایه گرفت ز طبع و خاطر خورشید خسرو ایران. مسعودسعد. - مایه گرفتن ابر، اشباع شدن آن. بارور شدن ابر: گذشته بابنه آنجا که مایه گیرد ابر رسیده با سپه آنجا که ره نیابد باد. فرخی. ، نان برای کسی پختن. از کسی شکوه و شکایت کردن و مقدمات تنبیه و گرفتاری او را فراهم آوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). در غیبت کسی او را در نزد دیگری منفور و مکروه ساختن. سعایت و چغلی کسی کردن. کسی را نزد دیگری مقصر و گناهکار نمودن در غیبت او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مایه آمدن شود
سوک گرفتن، اندوهگن شدن ماتم گرفتن کسی را (برای کسی)، سوگواری کردن برای او اقامه مراسم تعزیت کردن به جهت او: مزن دست تاسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمیگیرد. (صائب آنند)، غصه دار شدن غمگین شدن: چرا اینجا نشسته و ماتم گرفته ای ک
سوک گرفتن، اندوهگن شدن ماتم گرفتن کسی را (برای کسی)، سوگواری کردن برای او اقامه مراسم تعزیت کردن به جهت او: مزن دست تاسف برهم از مرگ سیه کاران که خون مرده را هرگز کسی ماتم نمیگیرد. (صائب آنند)، غصه دار شدن غمگین شدن: چرا اینجا نشسته و ماتم گرفته ای ک